- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
در کوفه حسین جان خبر از مهرو وفا نیست اینجا به خدا آیتی ای از رنگ خدا نیست ما یار و هوادارتو هستیم، دروغ است در باطن کوفی بجز از جور و جفا نیست
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
دردا که در دیـارِ شـما دردِ یـار نیست آنـجـا که دردِ یـار نبـاشـد دیـار نیـست هر چار فصل سال در اینجا خزانی است یک روز هم بـرای نمـونه بهـار نیست اینجا محـبت و شفَـقَـت هر دو مُـردهاند اما به سوگـشان احدی سوگـوار نیست مهـمـان کجا و بـسـتنِ درهای خـانـهها بیرحمتر ز کوفه در این روزگار نیست
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
قـرار بـیـقـرارم ای حـسین جان به عشق تو سرِ دارم حسین جان سـر بـازار حـرفـی مـن شـنـیـدم دهد این حرف آزارم حسین جان
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
کـوفـه نـیا؛ از آمـدن صرفه نظر کن از این سفر آقای من صرفه نظر کن دربــارۂ ســرنـیــزههـای زهــر آلـود با خواهرت حرفی نزن، صرفه نظر کن
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
در میانِ کوچهها بدجور سرگردان شدم بیکس و تنها در این وادی غم، حیران شدم کاش میشد تا خبردارت کنم کوفه نیا ظاهراً مسدود شد راه و منم زندان شدم از در و دیوار میبارد فقط خنجر زدن طینتِ اینجاست نامردی ببین باران شدم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیهالسلام
نکرده است به عهدش کسی وفا مسلم رسـیدهای به سـرانجـام مـاجـرا مسلم عـلی نـدیـده وفـا از اهـالی این شهـر نشـسـتهای به امـیـد وفـا چـرا مسـلم؟ نمـاز مغـرب اگر صد هـزارتا باشند دوباره یک نفـری مـوقـع عـشا مسلم دوچشم مردم این شهر کور خواهد شد اگر اشـاره کـند بـرقـی از طـلا مسلم ببین که مردتر از مردهاست پیرزنی امـید نیـست به این قـوم بیحـیا مسلم شب نجات تو از دست شبه مردان است هزار شکر که دیگر شدی رها مسلم نـمانـده راهی و تو بیپـنـاهی و بـاید فـقـط بلـنـد کـنی دسـت بر دعـا مسلم رسیـدهای به سرانجام و حـیلـۀ کوفی ببـین خـیال تو را بـرده تا کجـا مسلم اگـر چه از سـر دارالإمـاره میافـتی سـرت نـمیرود اما به نـیزهها مسـلم هـزار شـکـر خـدا را دگـر نـمیمـاند تن تو روی زمین زیر دست و پا مسلم ولی قـرار شده تشـنه لب شهید شوی بـه احـتـرام لـب شـاه کــربـلا مـسـلـم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیهالسلام
بلی، محرم شدن حال و هوای دیگری دارد ولی حاجی ما سعیش صفای دیگری دارد به قربانش که قبل عید قربانی قربان شد به روی دار این حاجی منای دیگری دارد پشیمانها همه در دل دعاگوی نجات او ولی مسلم به روی لب دعای دیگری دارد دلیل اشک هایش نیست قطعا جان ناقابل سفیر انگار در دل غصههای دیگری دارد تو شاهد باش ای دارالاماره داستانش را بگو در کوفه مسلم کربلای دیگری دارد سرش را داد تن هم بر زمین افتاد، لب تشنه هلا این مقتدا خود مقتدای دیگری دارد سرانجام حدیث عاشقی وصلی ست جاویدان به پای عشق جان دادن بهای دیگری دارد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیهالسلام
ای جان میهمان، ز چه تن پاره پارهای؟ جایت به چشمهاست، چرا بر قنارهای؟ آن گـریهها ز وصل، به لبخـند شد بدل دیشب تو، ابر بودی و امشب ستارهای دیشب سرت به دامن دیـوار کوچه بود امـشـب چه سربـلـنـد به دار الامـارهای تو با شکاف لب، به چه کس میدهی سلام؟ بر بـام رفـته، یا که به دارُالـزّیـارهای؟ مـردم پی نـظـارۀ تـو جـمـع گـشـتـهانـد امّا تو بر جـمـال که، گـرم نـظـارهای؟ بـر بــازدیـد دیـشـب تـو امـشـب آمــدم افـسـوس من پـیـاده، ولی تو سـوارهای
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
کوفه دل بستگیاش را به تو ابراز نکرد در زدم خانه به خـانه، احـدی باز نکرد خسته از راه، دعا کن به دو راهی نخورد هیچ مـردی به در بـسـته الـهـی نخـورد غیر از این طوعه در این شهر ندیدم مردی کاش میشـد به تو پیـغـام دهم برگـردی کاش میشد به تو پیـغـام دهـم، کوفه نیا به علیاصغـر شیرخواره قـسم کوفه نیا دیدن حرمـله دلـشـوره به جـانم انداخت جـملۀ « کـوفه نـیا » را به زبـانم انداخت پیـنۀ مُـهـر به پیـشـانی شان توطـئه بود قول این طائـفـۀ چرب زبان تـوطئه بود پشت پای بـدی از دوست نـماها خوردم زخـم از نـیـزۀ تـکـفـیر به فـتوا خـوردم کوچه گردی شده کارم، همه رفتند حسین! راه برگـشت ندارم، همه رفـتـند حسین! حق اولاد عـلی نیست چـنان بیمِـهـری گـریـهام بـنـد نمیآیـد از این بیمِـهـری روضههـایم به تو بـسـیار شباهـت دارد اشکـم از غـربت گـودال شـکـایت دارد سـر دروازه رسـیـدی، طلـب بـاران کن با لب تـشـنه مـرا فـاتحهای مهـمـان کن غم نخور! چون که شنیدی به پرم سنگ زدند به فـدای سر زینب به سـرم سنگ زدند
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
هرچه گشتم شهر کوفه مالک اشتر نداشت مسلم درمانده غیر طوعه همسنگر نداشت شهـر بود و قـصۀ مـسـلم فـروشی بـلال در وجودش ذرهای از غیرت مادر نداشت انتظارم از سلیمان بیش از اینها بود حیف هیچ کس مانند او حرف مرا باور نداشت نامه بود از جانبش هر روز دستت میرسید کـفتر نامهبرش ایکاش اصلا پر نداشت لشگـر ابن زیاد از معجـزات سکه است ابن مرجانه میان چنته غیر از زر نداشت تشـنۀ خـون تـمـام بـسـتـگـان حـیـدرانـد کوفۀ نامرد دست از کشتن من برنداشت در عجب از حکم قاضی القضات کوفهام تیغ میزد بر تو گرچه دست بر خنجر نداشت زجـرهای شهـر میآیـند چـنگـم میزنند حرف دارم میزنم با کینه سنگم میزنند از دل از دشمنی لبـریز میتـرسم حسین از سپاه شهر نفرت خیز میترسم حسین پیر مردان حریصی را به چـشـمم دیدهام از عصای چوبی ناچـیز میترسم حسین در ضمیر من لـبانت خـود نمایی میکـند از وجود خیزران هم نیز میترسم حسین طـاقـت دیــدن نـدارم کـورهای از آتـشـم میروم پـیش قـدمهای تو قـربـانـی شـوم مـسـلـم امـا پـیـرو اسـلام ایـنـان نـیـسـتـم تا بفـهـماند به عـالـم من مسـلـمان نیـستم بـر سـر دار بـلا با سـر نه با پـا میبـرد پیکرم را دشـمـنت برعکـس بالا میبرد این بدان معنیست که حرمت ندارد این بدن بیعـبـا و بیعـمـامـه بـیردا و پـیـرهـن محض خوشـنودی امثال سنان و حـرمله پیکرم را میبـرند آخر به سـوی مـزبـله با غم غربت چه بر روز من آوردی حسین کاش میشد از میان راه برگردی حسین
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
مینویسم رویِ هر دیـوار واویلا حسین مینویسم با لـبی خـونـبار واویلا حسین هر قدم تکـرار در تکرار واویلا حسین مینـویـسم زیـرِ این آوار واویلا حـسین وای از کوفه از این آزار واویلا حسین من که دنیایم تویی؛ معنایِ دنیایم علیست من که غمهایم تویی آشوبِ شبهایم علیست دردِ امروزم تویی اندوهِ فردایم علیست آمدم در کوفه و گفـتم که آقایم عـلیست بارها گـفـتم عـلی، اینـبار: واویلا حسین از علی گفتم ولیکن قلبِ طفلانم شکست از علی گفتم ولی یک سنگ دندانم شکست از عـلی گفتم ولی پهلوم میدانم شکست آنقدر خوردم که این بازویِ بیجانم شکست میزنم با دستِ بـسته زار واویلا حسین دستگـیرم کـردهاند از بام میبـینم تو را با تَنی پُر خون همین احرام میبینم تو را میرسی با دخـتری آرام میبـیـنم تو را بِینِ کـوفه در مـیانِ شـام میبـیـنم تو را آه آه از زیـنب و انـظار واویـلا حـسـین کوفه و در سینهها بُغضِ غدیرش را ببین وایِ من زنجیرهای سختگیرش را ببین کوچهها را بامهایش را اسیرش را ببین بوریایش را ببین تکه حصیرش را ببین دارم اینجا قبلِ تو یک کار: واویلا حسین جز غمت اینجا کسی دیشب پناهم داد نه غیر طوعه هیچ کس در خانه راهم داد نه پاسـخی بر الـتـمـاسـم بر نـگـاهـم داد نه آن همه بیعـت دریغـا یک سـپاهم داد نه دخترم را بر حـرم بـسپار واویلا حسین هرکه اینجا بود حـتی انـدکی میزد مرا آن یکی میبُرد من را این یکی میزد مرا پیرمردی میکشید و کودکی میزد مرا کاشکی جایِ یتـیمت کاشکی میزد مرا دخترت هست و شب است و خار واویلا حسین جان من حـتی بـرای آب اینجا رو مزن یا برای کـودکی بیتـاب ایـنجا رو مزن شرمگین از مادری بیخواب اینجا رو مزن پیش این لبخـندها ارباب اینجا رو مـزن رو مزن، آبی ولی بـردار واویلا حسین آب نه از صبح تا حالا فقط غم خوردهام آتش و سنگ و عصا و نیزه درهَم خوردهام هرچه خوردم کم نیاوردم ولی کم خوردهام با دو دستِ بسته سیلیهای محکم خوردهام وای من از کوچه و بازار واویلا حسین
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
خامـوشم و هر زخـم تـنم راست ترانه با ذکر تو خـون از دهـنم گـشته روانه گـشتم سپـر تـیر غـمت کوچه به کوچه آتش به سرم ریخت عدو خانه به خانه آتـش چه کـنـد با بـدن خـسـتـهام از بام من کز جگـرم شعـله کشد بیتو زبـانه دادنـد هــمـه بـا سـرانـگـشـت نـشــانـم از بس که بُود بر رُخم از سنگ نشانه غم نیست اگر خـصم بَرَد بر سر دارم یک عمر مرا دار غـمت بوده به شانه بـین شـهـدای تـو که مـظـلـوم زمـانـنـد مظلـوم ندیده است چو من چشم زمانه من طوطی بـسـتان غـم و درد و بلایم زخــم بــدنـم لالـه و اشـکــم شـده دانـه سردار سرافراز تو میبودم و افسوس بـر دامـن دیــوار، سـرم بــوده شـبـانـه (میثم) هـمه آلـودهای و بـهـر نـجـاتـت جـز مهـر حسین بن عـلی نیست بهـانه
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
ای داد بـیـداد از غـریـبی از اسـیـری من روی بام قصرم و تو در مسـیری من مَـردم اما پـیـش هر نـامـرد رفـتـم آواره شـب تا صـبـح بـا پـا درد رفـتـم چه زود عهد خویش را با ما شکستند از ترس و حرص زر سرِ ما را شکستند نـان تـو را خـوردنـد و دنـبال یـزیـدند مثل عـلی من را به هر کوچه کـشیدند این زخم لب این کاسهها اصلاً بهانهست من تشنگی را دوست دارم عاشقانهست! اینهـا که میگـفـتـند عـبـد خـانـهزادنـد از شـیــعــیـان مـخـلـص ابـن زیـادنـد این قـوم از کـیـنـه دلی لـبـریـز دارنـد در دستهـاشان سنگهایی تـیز دارند دادم عـقـیـقـم را که فکـر شـر نبـاشند تا بـعـد ازین دنـبـال انـگـشـتر نبـاشند خیلی مراقب باش این کوفه سراب است هرکوچهاش مثل بنیهاشم عذاب است پائـین میافـتم تا که تو پائین نیـوفـتی! از بام میافـتم که تو از زین نیوفـتی! من شمر را دیـدم که دنبال خطـر بود چشمم به آن خنجر که بسته بر کمر بود
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
من که میر راستان و عـبد میر راستـینم پای بند حقّ و دست حق بود در آستـینم بی معین و یاورم امّا به حق یار و معینم رهـروان وادی توحـید را عـین الیـقـیـنم پیشـباز و پـیـشـتاز کـشـتـگـان راه دیـنم مسـلـمم امّا به معـنی قـبـلهگـاه مسلـمـینم فردم و بـا فـرد فــرد عـالـم دل آشـنـایـم با تن تـنهـا سـپاه فـتـح را صاحب لـوایم با لب عطشان خروشان چشمۀ آب بقایم کعبهام، رکنم، منایم، مروهام، سعـیم صفایم یوسف مـصـر ولایـم عـیـسی دار بـلایم پرتوی از طا و هایم جلوهای از یا و سینم شیر نوشیدم به مهر دوست از پستان مادر خوش بود چوی گوی اگر در راه محبوبم فتد سر طینتم را این چنین بسرشته از آغاز مادر نیست بیم از کشتنم در بین این دریای لشکر گر امیرالمؤمنین شیر خـدا بود و پیـمبر من خـروشان شیر فرزند امیرالمؤمنـینم محـرم اسـرار حـقّـم رازدار اهـل رازم قبـلۀ اهـل نـیازم مـشعـل سـوز و گـدازم جان به کف باشد به جانان دم به دم روی نیازم خون سر آب وضویم سنگ کین مهر نمازم بر سـردار محـبّت پـایـدار و سـرفـرازم بر روی بام شهـادت کـشتۀ جان آفـرینم مرد حق را خوش بود گر بهر حق آزار آید سر شکسته دست بسته بر سر بازار آید بارش تیغـش به سر از دشمن غـدّار آید هر چه پیش آید خوش آید در ره دلدار آید عالم ار خصمم شود یا خلق عالم یار آید از ازل راهم یکی بوده است و تا آخر چنینم کوفهای که حکمرانش را، ستم گردیده عادت ملتی از ترس و وحشت نزد وی آرد ارادت حرف دین کفر است و حرف حاکم ظالم عبادت مردم آزاده را جان باخـتن باشد سعادت نیش دشمن خوشتر است از نوش ما را در شهادت غم ندارم گر رسد تیر از یسار و از یمینم برفراز دار غیر از حکم حق اجرا نکردم قامت ذلّت به پیـش خصم یکتا تا نکردم گرد حق پروانه سان گردیدم و پروا نکردم بسته شد دستم ز پشت و ظلم را امضا نکردم راه را بر دشمن قرآن و عترت وا نکردم گر چه دشمن در فکند از بام بر روی زمینم من که باشد از ولی الله لوای حق به دوشم من که باشد آیه آیه نغـمۀ قـرآن سروشـم با سکوت خویش کی دین را به دنیا میفروشم خون حـقّم در ره حـق تا ابد باید بجوشم در کمین خصم چون دریای آتش در خروشم گرچه با نیرنگ باشد دشمن دون در کمینم با سکوت خود کنم امضای هر بیداد، هرگز باز دارم سینه را از ناله و فریاد، هرگز وا کنم ره را به روی ظلم و استبداد، هرگز سرنوشت دین به دست خصم بد بنیاد، هرگز حق اسیر باطل و باطل بود آزاد، هرگز کی گذارم دست بر روی هم و ساکت نشینم تا که بنویسم به خون سرخ خود حکم امامم کرسی تبلغ من دار است و حکم حق کلامم تا به هر عصری رسد بر گوشی هر نسلی پیامم پنـدهـا گـیـرنـد مردان الـهـی از قـیـامـم گو ببُرّد خصم سر لب تشنه بر بالای بامم موج نفـرت بر عـلیهش تا ابد میآفـرینم دوست دارم جان کنم ایثار راه آل طاها دوست دارم سر دهم در راه دین تنهای تنها دوست دارم بشکند در هم تنم از سنگ اعدا دوست دارم زآتش جانان خود سوزم سراپا دوست دارم یاد طفل کوچک فرزند زهرا در به در در کوچهها گردد و طفل نازنینم تشنه بودم جام آبم داد چون خصم شریرم گشت گلگون جام آب از خون رخسار منیرم یافتم سرّی که باید با لب عطشان بمیرم با لب عطشان بمیرم آب از دشمن نگیرم آری آری آب کی از اهل آتش میپذیرم من که آب کوثر آورده است ختم المرسلینم
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
کوفه امـشب به پـریـشانی من میگـرید به شب بیسـر و سـامـانی من میگرید دوسـتانم همه یک پـارچه دشمن شدهاند سکهها برق زدند و همه روشن شدهاند ای تو، تنهـا نـفـس دین خـدا مـولا جان دین فروشی شده در کوفه نیا مولا جان چونکه صد رنگترین مردم دنیا باشند هر کجا سفـرۀ نان است همان جا باشند نه نگـاهی نه پـنـاهی که شود تسـکـینی میفـروشـنـد مرا در عـوض بـیدیـنـی رسم جنگ آوری کوفه فقط نامردیست خنده بر گریۀ مهمان عوض هم دردیست طوعه امشب کمکم کرد شبیه یک مرد کوفه اشـبـاح رجـال است بیا و برگـرد دست این طایـفه آمادۀ سیـلی زدن است شاهد این قضیه گونۀ مجروح من است تا که بر نیزه سرت خطبه نخواند برگرد تا که انگـشـتر و انگـشت بمـاند برگرد
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
به شهـر کوفه غـریـبم من و پناه ندارم به غـیـر دربـهدریها پـنـاهـگـاه ندارم شب گذشته به هر خانه جای بود مرا، لیک به هیچ خانه در این شام تیره راه ندارم ز خستگیست به دیوار طوعه تکیه زدم من و گرنه جـز به خـداوند تکـیهگاه ندارم کِـشَـند جانب دارالامـاره با چه گـنـاهم عزیز فاطـمه جز عـشق تو گناه ندارم به زیر تیغـم و بالای بام وقت شهـادت حسین از تو جز امـید یک نگـاه ندارم به راه عشق تو سر میدهم که وای به حالم اگر که حرمت عشق تو را نگاه ندارم به اشتباه سوی کوفه خواندمت که بیایی دریـغ مـهـلـت جـبـران اشـتـبـاه نـدارم غم تو کرده سیه روز من که در همه عمرم قـسم به خال تو یک نقـطۀ سـیاه ندارم سـلام بر تو دهم لـیک با زبان اشارت نگـاه من به تـو و طاقـت نـگـاه نـدارم
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
یقـیناً آنچـنانکه زخـم دارد التهاب از پی دم آخر رسید و میرسد روز حساب از پی به زیر تـیغ میخـندم ولیکن گریه بارانم که دارد خندۀ گل گریۀ تلخ گلاب از پی بتاب از مکـه بر من آفـتاب عالم آرا که شب ظـلـمانی کـوفه نـدارد آفـتاب از پی اگر چه در به رویم بست کوفه با خودم گفتم که هر در بستنی بیشبهه دارد فتح باب از پی به یاد روزگاری که کنارت روز شب کردم محیطم کرد دلتنگی وآمد اضطراب از پی شدم تا سنگ باران امتداد سنگ را دیدم پس از پیشانیام پیشانی عالیجناب از پی به دست بـاد دادم الـسلامم راکه میدانـم یقینا خواهد آمد جانب کوفه جواب از پی لب خونین من نگذاشت تا لب تر کنم از آب جگر آهی کشید و خونجگر گردید آب از پی مرا خجلت ز زهرا میکشد زیرا که با دستم نوشتم نامهای که بیگمان دارد عذاب از پی حنا نایاب شد در کوفه وخون جبینم ریخت سپیدی محاسن بیگمان دارد خضاب از پی ز کوفه بیحیایی دیدم و آتش به جانم زد غم جانسوز بیبی زینب و بیبی رباب از پی به یاد اصغرت افتادم و گوش مرا پُر کرد صدای گریه طفلانه و لالای خواب از پی تمام ترسم از زیر گلوی شیرخوار توست کمان هر چه کشیده تر شود دارد شتاب از پی کمر بر قتل من بسته است فکر و ذکر ناموست که پیش روست هتک حرمت و بزم شراب از پی جسارت کار مرسوم است در کوفه چه باید کرد که خلخال آنکه برده میبرد قطعا نقاب از پی کـنـیز دخـترانت دخـترم شاید به کار آید که در لفافه دارد هر کنیزی انتخاب از پی سخن کـوتاه باید کرد آقـاجان حـلالم کن که قطعا روضههای باز دارد پیچ و تاب از پی
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیهالسلام
فـروغ دیـده و دلهـاست مـسـلم سـفـیر یـوسـف زهـراست مسلم عبادت را به اشکـش داده زینت شهادت را به خونآراست مسلم مـه ذیحـجه بر لبهای خشکـش پیـام ظـهـر عـاشـوراست مسلـم امـیــر بـیســپـاه شــهــر کـوفـه چو مولایش عـلی تنهاست مسلم به یـاد حـنـجـر خـشـک امامـش روان از دیـدهاش دریاست مسلم فـدا گشت و به قـاتـل داد مهـلت خـدا را تا چه حد آقـاست مسلـم شرف، آورده پیشانی به خاکـش سـلام انــبـیـا، بــر روح پـاکـش سر و جان و تنش بود و امامش قـیـامـت بـود پــیـدا در قـیـامـش دهان خـشکـیده، دل کانون آتش دهان خونین به لب عرض سلامش به بام کـوفـه، از اطراف کـعـبه وزد عطـر حسیـنی بر مـشامش به هر کوچه که رو کرد آتش و سنگ به سر میریخت از بالای بامش خـداونـدا که دیـده مـیـهـمـان را دو دست بسته، خون ریزد به کامش؟ سـفــیــر رهـــبـــر آزادگــان را عجـب کردند مـردم احـتـرامش نه تنها کوفـیان پیـمان شکسـتـند از او پیـشانی و دندان شکـستـند دریـغـا! پـردۀ حـرمـت دریـدنـد به دامن نـنـگ عالم را خـریـدند تنی که بهـتر از جان جهان بود سـوی بـازار قـصابـان کـشـیدند هـمانهایی که با او دست دادنـد از او با دست بسته سر بـریـدند ز تیر و خنجر و شمشیر و نیزه به جسمش باغی از گل آفـریدند ز هر زخـم بـدن کوچهبه کوچه صـدای غـربـت او را شـنـیـدنـد خدا داند که در یک شهر دشمن از آن مـظـلـوم، تـنهـاتـر ندیـدند جـدا کـردنـد ســر از پـیـکـر او ز بـام افـتـاد هـم تن هـم سـر او امیـر شهـر، هرسو دربهدر بود ز احوال دو طـفـلش بیخبر بود دو چشم اشکبارش چون دو دریا لب خشکش ز اشک دیده، تر بود خـدا دانـد کـه هـنـگـام شـهـادت دل از پیشانیاش بشکستهتر بود مجـسّـم پـیـش چـشم اشکـبـارش فراز نیـزه هـفـتاد و دو سر بود گـمانم در نگـاهش لحـظهلحـظه تنـور خـولی و قـرص قـمر بود دعـا مـیکـرد بـر سـقـای بیآب که از چشمش روان خونجگر بود نگـاهـش بود در مـقـتـل هـماره بـه رگهـای گـلــوی پـاره پـاره
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
نـامـه دادم که بـیا سخـت پـشـیـمانم من از همه رانده شـدم بیسر و سامانم من بسـته رویم همه درها شده در حالی که بین این مـردم بی عـاطفه مـهـمانـم من سنگ خـوردم زِ سرِ بـام، خـدا میدانـد بی کس و یـارم و تـنها و پـریـشانم من این پـریـشـانیِ مـسـلـم که فـدای سر تو نـگــران تـو و بـی آبـیِ طــفــلانـم مـن به گمانم که تو هم عاقبتت مثل من است میهمان هستم و چندیست که عطشانم من لحـظه لحـظه متوسل به تو و ذکر توأم هر قـدم ای پـسر فـاطـمه در فکـر توأم در پسِ پردۀ این شهر فریب است فریب عادت مردم این شهر عجیب است عجیب مرد، در بینِ هـمه مـرد نـماها ایـنـجا... پسر عوسجه، هانیّ و حبیب است حبیب پـسـر فـاطـمـه برگـرد که نـامـوست را طعنۀ کوفیِ بیرحم نصیب است نصیب متوجه شدم این را که در این شهرِ نفاق هر که از آلِ علی بود غریب است غریب یادِ چشمانِ پر از مِهرِ تو تنها چیزیست که در این مهلکه تسکین و طبیب است طبیب همگـی اهل فـریـبـنـد و همه اهل نفـاق گرچه در عهد شکستن همه دارند وفاق من خـریـدار سـرِ دارم و سـردارِ تـوأم تـو عـلـیِّ من و مـن مـیـثـم تـمـار تـوأم با ادب میدهم از دور سلام از سرِ دار در ادب پــیــروِ آدابِ عــلـمــدار تــوأم یا حـسـین گـفـتـم و از بـام فـرو افـتـادم تا بـفـهـمـند که تا مرز جـنون یـار توأم قسمت این بود که لب تشنه دهم جان زِ غمت غـمِ تو دارم و تب دارم و بیـمـار تـوأم جان به راه تو اگر داد سفیرِ تو چه باک؟ جان خود را به تو سوگـند بدهکار توأم راه خود را تو عوض کن تو کجا کوفه حسین همۀ حرف من این است میا کوفه حسین یـابـن زهــرا نـگــران تــوأم و آمـدنـت نگـران تـوأم و قـصـۀ عـریـان شـدنـت ترسم این است که یک روز ببیند زینب که جسارت شده با سنگ و عصا بر بدنت ترسم این است کـفـن بهر تو پـیدا نشود ترسم این است بماند به روی خاک تنت ترسم این است به یغما رود انگشتر تو ترسم این است که غارت بشود پیرهنت وای از پیـکـر مـجـروحِ عـلی اکـبر تو وای از جـسـم لگـد مـالِ یـتـیـم حـسنت ترسم این است که قربانیِ گودال شوی نعـل تـازه بزنـند و تو لگـد مـال شـوی
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
انـگـار در بـهـشت خـدا پـا گـذاشـتـیـم وقـتـی قـدم به مـجــلس آقـا گـذاشـتـیـم با وحـدت عـقـیـده به کـثرت رسیدهایم اینجا بجای واژۀ “من”، “ما” گـذاشتیم امشب هر آنکه آمده مهمان مسلم است دلــدادهای بـخــاطــر دلــدار مــیرود “پیک امام ” و “محرم اسرار”میرود با نام و یاد حضرت زهرا توان گرفت جز گریه بر غریبی تو راه چاره نیست بر ظلـمهای کوفه تـوان نـظاره نیست شرمـنـدهام که نـامـه نوشـتم بیا حسین
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
مسلمم، دار و ندارم را به دار آویخـتند کینههای بدر و خیبر را سرِ من ریختند بـشکـند دستم، نـوشـتـم نامـه: ای آقا بیا مُلک ری آمال کوفی شد، رها شد اهلبیت از مدارِ زندگی هاشان، جدا شد اهلبیت وای اگر پایت رسد در کوفه ای آقای من یاورم با خون و جانم مکتبت را یا حسین نـشـنـوم من نـالۀ زیر لبت را یا حـسین گر بپرسد، من چگویم در جواب فاطمه ذبح کردن کار آسانی است بین کوفیان جای رهبر سیم و زر شد نور عینِ کوفیان میدهند اینجا به یک خلخال، شمشیرِ گِران اهل دنـیایـند و خود فکـر قیامت نیستند یـارِ کـفـارند و انصار امامت نـیـسـتـند گر غریب افتد کسی، گودال اینجا میکنند هر چه آید دستشان بر پیکر او میزنند وای اگر افتد اسیری دستِ این نامردها گریه را پاسخ دهند از خنده این بیدردها زیر دست و پا بیفتد هر که بیبابا شود وای از روزی که زینب با تو گردد روبرو از نوک نیزه کنی با خواهر خود گفتگو در همینجا دشمنت او را شماتت میکند
: امتیاز
|